حضرت عبّاس علیه السّلام حاجتم را داد!!

آمار مطالب

کل مطالب : 334
کل نظرات : 49

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 3
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 284
بازدید سال : 2090
بازدید کلی : 43270

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اجتماعی و آدرس baran68.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 284
بازدید کل : 43270
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 49
تعداد آنلاین : 1



تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : فهیمه
تاریخ : پنج شنبه 30 مهر 1394
نظرات

در کتاب سردار کربلا مرحوم مقرّم، حکایتی از علامه ی جلیل القدر شیخ عبدالرحیم تستری که از شاگردان شیخ مرتضی انصاری أعلی الله مقامه است بازگو کرده است که با هم می خوانیم:

من امام حسین علیه السّلام را زیارت کردم و سپس قصد حرم حضرت عبّاس علیه السّلام را نمودم. همین طور که در حرم مطهّر بودم، دیدم عربی به درون آمد و پسر بچّه ای را که پاهایش فلج بود با ریسمان به ضریح بست و شروع به توسل و تضرّع نمود.

هنوز مدّتی نگذشته بود که پسر بچّه برخاست و بر روی پاهای خود قرار گرفت و در حالی که هیچ اثر فلج در پاهایش وجود نداشت، فریاد برآورد که عبّاس مرا شفا داد. مردم بر گردش حلقه زدند و لباسش را برای تبرّک پاره کردند. چون من چنین دیدم به طرف ضریح رفتم و با حضرتش شروع به عتاب و تندی نموده، گفتم: افرادی که به شأنت جاهلند، حاجات خود را می گیرند و من با این علم و معرفت و ادب نسبت به شما نا امید و بدون حاجت روا شدن برگردم!

پس حال که چنین است، دیگر هیچگاه به زیارتت نخواهم آمد!
بعد از آنکه از آن حالت پریشانی به خود آمدم، از سخنان تند خویش پشیمان شده، از اسائه ی ادب خود از خداوند متعال استغفار و طلب بخشش نمودم.

چون به نجف اشرف بازگشتم، شیخ مرتضی انصاری(ره) نزدم آمد و دو کیسه به من داد و گفت: این است آنچه از اباالفضل علیه السّلام در خواست نمودی، خانه ای خریداری کن و به زیارت خانه ی خدا مشرّف شو و من همین دو حاجت را از حضرت اباالفضل علیه السّلام خواسته بودم.

هر روز بلکه هر ساعت، هر کس به این آستان روی آورد، حاجت روا و خوشحال باز می گردد.

از شرم رخت رونق مهتاب شکست شب با قدمت سکوت مرداب شکست
بـا مشک ز روی زیـن فـرو افتـادی آنـگاه دل آینــه و آب شکست

منبع:
1. کرامات حضرت عبّاس، سید محمّد حسین محمودی،ص 136-137
2. شعر از مجید مرادی.



تعداد بازدید از این مطلب: 88
موضوعات مرتبط: اجتماعی , مذهبی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود